محل تبلیغات شما
به نام خدا

کودکی در گوشه ای کز کرده بود
آتشی روشن ز کاغذ کرده بود
.
سوز سرما بود و کودک بی لباس
صورتش سرخ و نگاهش آس و پاس
.
صد تَرَک در دستهای کوچکش
خط پیری بر جبینِ کودکش
.
ضَجّه می زد ناله را در خویشتن
دردِ یک صد ساله را در خویشتن
.
ابر می بارید و سرما بس عجیب
باد هم شلاق می زد نانجیب
.
رهگذرها جملگی در کارِ خویش
یک به یک گمگشته در افکار خویش
.
زین میان یک تَن به کودک خیره بود
غصه ی کودک به جانش چیره بود
.
اشک در چشمان مستش حلقه بست
بر سر کودک کشید از مهر دست
.
مثل یک مجنون لباسش را درید
اشک ریزان بر تن کودک کشید
.
کودک بی چاره با یک آه سرد
با صدایی زخمی از چنگال درد
.
دیده بالا برد و با آن مرد گفت
از خدا کُت خواستم او هم شنفت
.
با خدا فامیل نزدیکید نیست ؟
از کنار او مرا دیدید نیست ؟
.
گفت آری بنده ی اویم رفیق
گر چه طاعت را از او کردم دریغ
.
خنده بر لبهای کودک نقش بست
داد بر آن مرد اشک آلود دست
.
گفت می دانستم از انجام کار
نسبتی دارید با پروردگار

ای که هر دم ، دم ز مولا میزنی

نسبتی دارید با پروردگار

به رنگ اسمان در تلگرام

کودک ,یک ,اشک ,خدا ,مرد ,؟ ,نیست ؟ ,آن مرد ,کودک بی ,می زد ,در خویشتن

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ولادت عشق Wholesale Jerseys Online mortnorveme کشاورزی دانلود فیلم , دانلود فیلم خارجی, دانلود فیلم دوبله فارسی, پیس کمپ Elvira's receptions فلزیاب کوهساری 09191424929 headschoolfdetu میراکل وب « لبخند خدا »